سلام


آپلود عکس


سلام دوستان.

امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد


اخرین مطلب

دباره نم نم بارون صدای شرشرناودون

دل بازم بی قراره

دوباره رنگ چشاتو خیال عاشقی با تو

این دل اروم نداره نداره نداره

شباوخواب نوازش دوباره هق هق وبالش

گریه یعنی ستایش

ستایش تووچشمات دلم هنوز تورومیخواد

دل بازم پرزده واسه عطر نفسهات

اتاقم عطرتوداره دلم

گرفته دوباره کارمن انتظاره

یه عکس ودرددلامو میریزه اشک چشامو

غم تمومی نداره نداره نداره

صدای باده وکوچه داره تو خونه میپیچه

قلبم اروم نمیشه

بغل گرفتمت انگار دوباره خوابه وتکرار

باز نبودی ومن تکیه دادم به دیوار

ستایش یعنی دیوونگیام

شبیه حس خوبه تو دل ما

نگا کن تو چشای بی قرارم

چقد این لحظه ها رو دوس دارم

تصور میکنم پیشم نشستی

چقد خوبه چقد خوبه که هستی

ستایش یعنی این حسی که دارم

نمیتونم تو رو تنها بذارم



عشقم برگشت مشهد.اخه دوازده روزی میشه که اومدیم خونه ی مامانم.عشقم هفته ی قبل رف بلیط گرفت امروز هم از پیشم رفت.اصلا حوصله ی هیچ چیزو هیچ کسوندارم.شاید دیگه اپ نکردم.فقط بستگی به شراطی روحیم داره.روحیم بهتر شه بازم میام مینویسم.میدونین دوری یعنی چی؟یعنی 1800کیلومتر با نگاه وبوی تن عزیزت نفست شوهرت همه ی وجودت قلبت پاره ی تنت ومهربون ترین کست فاصله داشته باشی.

دعا کنین حالم بهترشه


درددل

سلام دوستان.

هفت آبان پدرومادرشوهرم از مکه میان.که پدرومادر خودمم قراره قبل اونا بیان.میخوام برگردم باهاشون.از الان همه

ی غم وجودمو گرفته.هر شب هر لحظه بی اختیار اشکام میریزه دوری از محمدم جزئی از سخت ترین روزای زندگیمه.هر

چی عکس ازش داشتم ریختم تو گوشیم عکسای عقدمون کلا هر چی بود ریختم وقتی رفتم تبریز بهشون نگا

کنم.خدا کنه باز مثل قبل

نشم 57کیلو.البته خیلی فرق داره.الان دیگه خیالمون راحته که مال همیم وکسی نیست جدامون کنه.


ندیم میگه

چجوری ازت دل بکنم نمیشه

حرف جدایی بزنم نمیشه

وقتی تموم خاطرات خوبم

توی همین عکسا خلاصه میشه


چجوری ازت دل بکنم بتونم

منی که هنوزم ب تو بسته جونم

چجوری راضی میشی توی چشمام

دوباره اشک تنهایی بشونم

چجوری ازت دل بکنم من

دیشب داشتم همین آهنگو گوش میدادم گریه میکردم.ولی محمدداشت فیلم نگا میکرد.ی لحظه متوجه شد دارم

گریه میکنم.بعد کلی اصرارش با هق هق گفتم چرا منو ب خودت وابسته کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!

بزرگترین ظلمش در حق من بود .الانم بغض گلومو گرفته وچشام اشکی شده.محمدخیلی سعی داره آرومم

کنه.قانعم کنه که  گریه نکنم دلداریم میده که تحمل دوریش برام آشون باشه.

ولی برا خودشم همچین آسون

نیست. پریشب هم محمدم گریه کرد که منم با گریش اشکام ریخت.حالا همین آهنگ ندیمو براتون میذارم که

حرفای دلمو بهتون میگه

اصلا آهنگ وبلاگمو عوض میکنم همونو میذارم.





بعضی وقتا ...
بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی
 
دلت بگیره ولی دلگیری نکنی

 شاکی بشی ولی شکایت نکنی

 گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری

خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری

خیلی ها دلتو بشکنن و تو فقط سکوت کنی

عاشقا بخونن...

موهای یک زن خلق نشده
برای پوشانده شدن

یا برای باز شدن در باد

یا جلب نظر

یا برای به دنبال کشیدن نگاه

موهای یک زن خلق شده

برای عشقش

که بنشیند شانه اش کند , ببافد و دیوانه شود...

عطر مو های یک زن فراموش شدنی نیست!

وقتي خدا مي خواست تو را بسازد

چه حال خوشي داشت،

چه حوصله اي ! اين موها، اين چشم ها .... خودت مي فهمي؟ من همه اين ها را دوست دارم.

دوست دارم یه بار بشینم موهاتو شونه کنم

یه چند تارش بریزه .بگم اینارو میبینی ؟؟؟

بگی اره ..!!!

منم بگم با همه دنیا عوضش نمیکنم

دنیــــا فهمـید خیلی حــقیر است وقتی گفتم :

یک تارمــوی "تــــــــــ♥ـــــــو " را به او نمیدهم.

شیطان ورسول خدا(ص)

شیطان به رسول خدا (ص) گفت:
من طاقت دیدن 6خصلت در آدم ها را ندارم!
1.وقتی به هم میرسند سلام میکنند.
2.با هم مصاحفه(روبوسی)میکنند.
3.برای هر کاری انشاالله میگویند.
4.ازگناه استغفار میکنند.
5.ابتدای هرکاری بسم الله میگویند.
6.تا نام حضرت محمد (ص) را میشنوند صلوات میفرستند.
آیا میدانید هنگامی که میخواهید این پست را باز نشر کنید شیطان چه تلاشی میکند تا از آن جلوگیری کند؟؟؟

اگه میخوای شیطون رو رنج بدی یا علی(ع) باز نشر کنید!


رفتم واومدم:)

سلام دوستان گلم.

رفته بودیم تبریز دیشب اومدیم مشهد.


البته خیلی اتفاقا افتاد که بعدا سر فرصت مینویسم براتون.

خبردااااااااغ

سلاااااااااااااااااام بچه ها.بالاخره به عشقم رسیدم

بذارین از اول ماجرا براتون بگم.ده اسفند که بابا رفته بود مشهد قرار گذاشته بودن که واسه اردیبهشت

بیان.خانواده ی همسرم هم واسه آخر فروردین بلیطگرفته بودن که یک اردیبهشت رسیدن اینجا.وای دیدن دوباره

ی محمد بهترین لحظه بود برام.آخه دوسش دارم خلاصه اومدن.خانواده ی خودشون

بودن با مامان بزرگ وبابا بزرگ واون یکی مامان بزرگ.خدایی گرمم بود.چون

اولین بارم بود با اونا روبه رو میشدم.منظوربا بابا بزرگ ومامان بزرگا.سعی میکردم یه

حرکتاشتباه از خودم انجام ندم

که بگن واه واه عروس اله عروس بله.خودتون که میدونین هر چقدر هم مواظب رفتارت باشی

بازم یه حرفی واست

درمیان.البته من نمیدونم در اوردن یا نه.ولی همیشه مثبت فکرمیکنم پس درنیاوردن..اومدن

با همه سلام احوالپرسی کردم اخر از همه هم محمد اومد.وای میخواستم پنج تا چشم دیگه

هم قرض

کنم فقط نگاش کنم.آخه خیلی دلم براش تنگ شده بود.فک کن

شیشششششششششششششششششششش ماه عشقتو جونتو نبینی.خیلی عذاب اور

ودردناکه.استخونام سوختن از دوریش چ برسه به جونم.خب دیگه از گذشته ها نگیم.اومدن

نشستن پذیرایی

کردیم واینا.شام و چی وچی وچیو....شددوم اردیبهشت رفتیم واسه آزمایش.یه کلاس یک

ونیم ساعته هم

داشتیم یه کم خانومه اومد ور ور کرد جوابهای آزمایشو اوردن.من اخرین نفر بودم.هی اسمارو

صدا میزد اسم منو

نمیگفت.قلبم اومد تا دهنم نوبت من شد.اسممو گفت رفتم برگه رو گرفتم محمد منتظرم

بودتوسالن.رفتم برگه رو

بهش دادماونم داد به بابا برگشتیم محضرخونه.به حاج اقا دادیم.بعدش رفتیم واسه لباس عقد

بخریم.تصمیم

نداشتیم ها .یه هویی پیش اومد.در عرض نیم ساعت رفتیم هم لباس هم اینه شمعدون و هم

قران خریدیم.من بودم مادرشوهرم وپدر شوهرم با محمدرفتیم خریدیم ناهار هم خوردیم

ساعت شیش بود که رسیدیم

خونه.مهمونامون اومده بودن.مادرشوهرم اینا رفتن خونه ی خواهرم.چون لباس نپوشیده بودن

وقرار بودن واسم

خنچه بیارن رفتن که اونارو اماده کنن.ی ساعت بعد هم اونااومدن،راستی ظهرش کیک هم

سفراش داده

بودن.اونو هم اورده بودن.یه دسته گلبسیار زیبا که محمد بهم داد.یا چادر ولوازم ارایشو کیف

وکفش عروس و...تو

سینی گذاشته بودن.کف فک وفامیل حسودمون افتاد.کیک وشیرینی وچای

ومیوشونو خوردن وبه نظرمساعت 10بود دیگه کسی نبود.شامو هم خوردیم

خوابیدیم.فرداش یه روز خاصصی بود.روزی که من و محمد به اسم هم درمیومدیم.

سوم اردیبهشت  روز عقدمون بود.ساعت یازده یا 12بود رفتیم واسه اصلاح.اوه اوه چ دردی

کشیدم. ساعت

سه هم رفتیم واسه ارایش.

>با مادر شوهرم وخواهر شوهرم وخواهرم.خواهرم وسطاش رفت.مادرشوهرم هم

رفت.چون قند واسه محضر

نخریده بودن باشیرینی با پدرشوهرم وپدرم رفتن بخرن.ساعت شیش بود که رسیدیم

محضر.رفتم چادرمو روسریمو

باز کردم به مهمونا خوش امد گویی گفتم رفتم روسن.وای خیلی لحظه های خوبی

بود.بعدش پسر عاقد اومد دفترو دادمحمد امضا کرد بعدشم من امضا کرد.چون

من اذری هستم از من ترکی پرسید که آیا وکیلم یا نه.سه بار پرسیددوبارشو جواب

ندادم.سومین باز هم یه کم

مکث کردم بعدش گفتم با اجازه ی بزرگترا وپدرومادرم    بله    .وااااااااااااااای هورااااااااااااااااااااااااااا

.بعدش هم از محمد فارسی پرسید

وگفت از تو یه باز میپرسم.

>آخی.الهی بمیرم واسش.بالاخره بله رو هم از آقا محمد گرفتیم.محمد حلقه رو تو دستم

کرد.بتتتتتتتتتتتتترکه

چشم حسووووووووووووووووووود.پدرشوهرم ومادرشوهرم النگو دادن.خواهرشوهرم

وبرادرشوهرم دوتاسکه

دادن.بقیه هم هدیه هاشون پولی بود.البته به جز فامیلای خصیصمون.وقت محضر هم

تمو شد.رفتنی یه قران هم بهمون هدیه دادن.رفتیم خونه ی داداش.منومحمدکنارهم

نشستیم

رو صندلی..بعدچند دیقه هم رفتیم

واسه غذا خوری من گفتم که معذب میشم بریم خونه.رفتیم خونه ی خاله ی سعیده.که اونم

دختر دوست بابام

بود.سعیده اهنگ گذاشته بود محمد گفت پاشو برقص.وای خجالت میکشیدم.پاشدم دوسه تا

حرکت اومدم

واسشگفتم باید تو هم

برقصیپاشد یه حرکت

کرد.ایشششششششششششششش.منم نرقصیدم مماغش بشوژه

شامو هم باهم

خوردیم اومدن.یه کمی هم با زنا رقصیدیم.ووووووووووووو خلاصه شب شد برگشتیم خونه

خوابیدیم.فرداش هم رفتیم

تبریز گشتوگزار کردیم شب برگشتیم خونه.,ولی واسم اصلا روز خوبی نبود.چون مامانم با خواهرم اشکمودرآوردن..پدرشوهرم اجازمو از بابا گرفت که بمونم مشهد.صبحشم مامان

خییییییییییییییییلی حالمو گرفت.چطوری ؟بماند....رفتم لباسامو جمم کردم فرداش ساعت

یازده ونیم حرکتمون به

سمت مشهد بود.مامان ودوتااز خواهرام هم باهامون اومدن.بازاینجا مراسم داشتیم.رسیدیم

جلومون گوسفند

خون کردن.و سریع دوش گرفتم با خواهرشوهرم وخواهرام رفتیم ارایشگاه بازم بزن وبکوب

وشام بعدشم رفتیم

لالا.مامان اینا هم یه چن روز موندن برگشتن تبریز.بعدشم تا امروز چ اتفاقاتی افتاده و اون چند روز که مامانم اینا

بودن چیکارا کردیمودیگه حال ندارم بنویسم.خب خبر اصلی رو گفتم دیگه.

اوففففففففففففففففففف.خیلی ساده ومختصصصصصصصصصصصصصصصر نوشتم.

امیدوارم همه به عشقشون برسن.

تبریک ولادت حضرت زینب(س)

ماه،ماه جمادی الاولی است

ماه میلاد زینب کبراست

اهل بیت نبی همه شادند

شادترقلب حیدروزهراست

صلوات خدا براین دختر

که جمال خدا دراوپیداست

این هماناهمان بهشت علی است

زینب اُمّ وزینب باباست.

میلاد حضرت زینب(س)بزرگ بانوی دشت کربلا ونگهدارنده ی دین وعقیده برعموم شیعیان جهان تبریک وتهنیت باد.

مبارکههههههههههههههه

وخدایی که دراین نزدیکی است...

فصل بهار،روح زمان هاست.

امام رضا(ع)

یامقَلّبَ القُلوبِ والاَبصار

یامُدَبّرَالّیلِ واالنّهار

یامُحَوّلَ الحَولِ والاَحوال

حوّل حالَنااِلی اَحسَنِ الحال

دلت شادولبت خندان بماند

برایت عمرجاویدان بماند

خداراسوگندمیدهم برعشق

هرآن خواهی برایت آن بماند

به پایت ثروتی افزون بریزد

که چشن دشمنت حیران بماند

تمام فصل سالت عیدباشد

چراغ خانه ات روشن بماند

هورااااااااااااااااااااااااااااااا.عیداومده عید اومده

عید هممممممممممممممممممممه مبارک.

 

واما واسه محمدجونم.

پارسال همین موقع ها بود که دیگه محمداینا کم کم اماده میشدن برن مسافرت.از هفته ی اخر ولحظه ی سال تحویل بغض عجیبی گلوموگرفته بود.مخصوصا اینکه مشهدونشون میداد.یادمه طرفای نه صبح بود لحظه ی سال تحویل.به هر زحمتی بود بغضمو نگه داشتم رفتم با مامان بزرگ وبرادرکوچیکمومامان وبابا روبوسی کردم عیدوتبریک گفتم رفتم دسشویی.صورتم یه کم ملتهب شده بود.یه چند قطره هم اشکم اومدصورتمو با اب سرد شستم اومدم بیرون.فردا شبش بود پس فرداش بود.تک زنگ زدم محمد اونم برگشت تک زد که زنگ زدم.اخه اون طرفاهنوزپدرومادرش نمیدونستنن.یعنی مامان مریم میدونست با ابجی فاطمه.حاجی هم میدونست ولی به رو خودش نمیاورد.زنگ زدم محمد.توهتل بودن.حاجی رفته بود چیز میز بگیره جلو اون نمیتونست باهام صحبت کنه.زنگ زدم یه کمی صحبت کردیم گریم گرفت  نهایت شادیم شنیدن صدای محمدبودبعدش قطع شد شارژگوشی محمدتموم شده بود.بعدش زنگ زدم میگفت خاموشه.خلاصه روز پنجم فروردین بود که بابا گوشی دادبهم.ورداشتم ۱۰.۳۰بهش اس دادم.محمدهم ی اخلاقی که داره به شماره های ناشناس جواب نمیده.جوابمو نداد.توی سایتی که باهم اشنا شده بود یه پسری بود به اسم سلطان احساس که اتفاقااسمشم محمد بود اون شماره ی محمدو داشت.رفتم انجمن بهش پیام گذاشتم که تورو خدابه محمد اس بده ببین کجاست.من هر چی اس میدم جواب نمیده.اس بده اگه جواب داد بهم بگو.از شانس منم  انلاین بود.خدا شاهده چهل ستون بدنم داشت میلرزید.اس داد برگشت به من جواب داد که محمدجواب اسشو داده.رفتم تو انجمن واسش پیام گذاشتم که دستت درد نکنه اقامحمد.جواب غریبه هارو میدی جواب منو نمیدی و...،بعداینکه ازمسافرت برگشتن اول اون پیامموخونده بود خیلی ناراحت شده بود.جوریکه اون یکی پیامهامو که همش از دلتنگی هام واسش نوشته بود چندان اهمیت نداده بود.البته مقصر من بودم.باید اول خودمو بهش معرفی میکردم.اما قبلا هم بهش گفته بود به احتمال زیاد بابا عید واسم گوشی بده که از اون واست پیام میدم.الان دقیقا یک سال شد.سالی که همش گریه شدوداغون شدن دوتامون.البته بیشتر محمدکه اونم واسه خودش داستان داره.چه اشکاکه از دوری هم نریختیم.وای اون دوروزیکه میخواستن از هم ججدامون کنن هیچ وقت یادم نمیره.

خب دیگه حرف زدن از خاطرات تلخ بسه.ناسلامتی داره سال جدیدی با اتفاقات جدید شروع میشه.

خدارو شکر که امسال بدخوب خنده گریه هر چی تو یه چشم به هم زدن تموم شد.مهم ترین اتفاقی که امسال افتاد دیدن محمدم بود

محمدجونم عیدت مبارک عزیزم.

ما دیگه از حضورتون مرخص میشیم.

عزت زیاد

گفتگوی من وخدا

گفتم: خسته‌ام

گفتی:از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53)


گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره

گفتی:
    خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24)

گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم

گفتی: 
  ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16)

گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!

گفتی:
     منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152)


گفتم: تا کی باید صبر کرد؟


گفتی:
تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63)


گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟گفتی:
    کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109)


گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!


گفتی:
    شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216)


گفتم: اصلا چطور دلت میاد؟

گفتی:

 خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143)

گفتم: دلم گرفته

گفتی:
   (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58)

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله

گفتی:
    خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) 


گفتم: خیلی چاکریم!

ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:

بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11)

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم

گفتی:
 ماازرگ گردن نزدیکتریم (بقره/
۱۸۶)

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم

گفتی:

   هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵)

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!


گفتی:
    دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/
۲۲) 

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی


گفتی:
     پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/
۹۰)


گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟


گفتی:
  مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/
۱۰۴)


گفتم: دیگه روی توبه ندارم

گفتی:

 (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳)

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟

گفتی:

خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳)


گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟

گفتی:

 به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)

گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم!  ...  توبه می‌کنم

گفتی:
     خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/
۲۲۲)

ناخواسته گفتم: *الهی و ربی من لی غیرک*


گفتی:
     خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/
۳۶)


گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟

گفتی:

ای مؤمنین! خدا را زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هایش بر شما درود و رحمت می‌فرستند تا شما را از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیاورند. خدا نسبت به مؤمنین مهربان است (احزاب۴۱-۴۳)


پروردگارا...

به حق محمد(ص)وآل محمد (ع) گناهای هممونو ببخش وتوفیق توبه رو نصیب هممون کن.

آمین یارب العالمین